«با نام خدای حسین»
صدای گام های محرم در کوچه های سرد و نمناک تاریخ پیچیده است!
نمیشنوی؟؟
هل من ناصر ینصرنی؟؟؟؟
صدای شیهه ی اسبان ناشکیب
موی برتن سواران بی رحم بی درنگ راست میکند!
خارها دلشان تنگ است......صدای خنده ی کودکان به آسمان برخاست
خارها دلشان تنگ است..... مقدس ترین مرد........
حسین گریبان تاریخ گرفته است!
تاریخ! بنگار......
از خیمه ها بنویس ، از فرات بنویس، از نینوا بنویس،
از آفتاب بنویس، از نگاه بنویس.........
آری! از خارها بنویس......خارهایی که دلشان تنگ است
تاریخ! بدان که خارها دلشان تنگ است.....خبر به خدای حسین برسانید
خبر به حسین برسانید.........خارها دلشان تنگ است!
کسی جز خارها نظاره گر گذر تاریخ نبوده است!
خدای حسین این را بدان......خدای خارها چند سالی ست که مرده است!
خارها بدون خدا در بیابان رها شده اند! خارها دلشان تنگ است....
خدای ایشان کیست؟؟؟ آیا خدایشان در تابوت خفته است؟؟؟
حسین! تاریخ را دوباره بنگار........
این بار خدای ما را نیز برایمان بساز..........
خدایی نه از جنس چوب خدایی نه از رنگ خون خدایی نه از شور عشق
خدایی برای حقیقت بساز!
تاریخ سازخدایت کدامین نشان خدایی بداده تو را؟؟
خدایم میان همه کوچه ها گم شده.......کجایی خدایا کجایی خدا؟؟؟؟!
خدا...........